گریه های شبانه من...خدایاااااااااااااااااااااا






you are my life

اینو واست نوشتم تا بدونی چقد دوست دارم

سلام امروز تومدرسه باز با ریحانه دعوام شد.بهتر بگم هم اون از من هم من از اون ناراحت شدم.اخه من گرفتم عاطفه را بوسیدم اونم فکرکنم اونم از لج بود که اون کارو انجام داد فاطمه رو بغل کرد اونم نه بغل همیشگی که ساده باشه...تونماز خونه بودیم مدیر فیلم گذاشته بود همین سومین جشنواره عمار را میدیدیم بغض گلومو گرفته بود میخواستم گریه کنم اما گفتم بزن به بیخیالی چون میدونستم اگه گریه کنم بیشتر اذیت میشد.اینقد ناراحت شدم اومدم خونه چون میدونستم اگه بهش فکر کنم شروع به گریه میکنم گرفتم خوابیدم تا الان.دوست دارم بدونم الان داره چیکار میکنه؟اونم ناراحته یا زده به بیخیالی؟بعضی موقع ها میگم چی می شد منم مثه خدا از دل اونا خبر داشتم.چه خوب میشد.کاشکی اونم حال منو داشته باشه.خدایا بهش بگو خیلی دوسش دارم.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 22:24 توسط دریاf|



      قالب ساز آنلاین